جوکس
آدمی که قرارش نباشد کجا گیر کرده است؟ نگاهات بین آفتاب کمرنگ عصر و دیوارهای سایه گرفته میرود و برمیگردد. مُدام فکر میکنی در دلت هزاران آدم غمگین رخت میشویند. گریه میکنند. میدانی و نمیدانی که نور بلاتکلیف میکند آدم را یا تنهایی آینه روبهرویت است؟ دست به صورتت میکشی. کلافه نفسات را بیرون میدهی. مُدام فکر میکنی و نمیکنی که میدانی و نمیدانی.