دیوباد

نیمه‌های شب بود. تاریکی زبانش را بر پیکر دختر شب می‌کشید و ماه با تک چشم گرد، از آسمان آویزان شده بود و آنها را دید می‌زد. ناگهان صدایی شنیدم. ترسیدم. برگشتم. برگشتم و نگاهی به لاشه‌ی گور انداختم. سپیدی چشمش، چشمانم را کور کرد. مردمک سپید ماه، در چشم نیمه باز گور پیدا بود. وحشت تمام جانم را گرفت. مات و متگ دستم را به سویش دراز کردم و ندایش دادم. او که غرق در خود، خیره بر آتش نشسته بود ناگهان سر برآورد و نگاه کرد. باد می‌آمد و از دور، صدای موسیقی غریبی را باخود می‌آورد. از بلندای آسمان… گویی فرشته‌ای با دهانی زخم خورده آواز می‌خواند؛ فرشته‌ای که پاهایش در عمق زمین گرفتار بود و ماه بر دوشش سنگینی می‌کرد… آن کپه‌ی سرد و تیره تکانی خورد و پیکر بی‌جانش را دیدم که پوست خاک را شکافت. به سختی از جایش بلند شد و دستانش را بر لبه‌های آن حفره‌ی نمناک گرفت و بیرون آمد. از حفره‌ی گور. یا حفره‌ی…
 

مطالعه ۲۰صفحه ابتدایی کتاب

نويسنده

قطع

تعداد صفحه

136

نوع جلد

72,000 تومان

ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

Twitter Instagram
خانه
فروشگاه
حساب کاربری من
0 محصول سبد خرید
منو