زرد خاکستری
در غبار میبرندش. شانههای سنگین فروافتاده. نه باد میوزد، نه برف میبارد. تابوت کج و راست میشود. چهرههای برافروخته. بوی خاک میآید. باران نمیآید. آفتاب نمیشود. پاهای پر شتاب. دور میشوند. سر بر میگردانم. پشتههای خاک، گورهای خالی. پس غبار دوچرخهسوار را میبینم. آهسته میگذرد. نه دور میرود، نه نزدیک میآید. میچرخد؛ میگردد؛ پشت شاخههای خشک پیدا و ناپیدا میشود. رو بر میگردانم. زرد، خاکستری. خاکستری، زرد