گراف گربه
موقعیت خوبی ست تا مار نامرئی زمان، زنگ دمش را به صدا درآورد و شما را به یاد گذشته بیاندازد، تا فقط کمی از گذشته را به یاد بیاورید. زمانی که هم سن و سال او بودید و به مدرسه میرفتید
مهم نیست، ماجرا از کجا شروع میشود و چه اطلاعاتی را باید بدهید تا دنیای تخیلات شخصتان لو نرود و آسیب نبیند. به هر روی کار زمان همیشه همین بوده است: «آسیب زدن.»
در این مکتوب: «اسماگ» جادوگر اسب سرشت، «نیلوژ» شاهزاده ی اپتیکوفیل، «قاسم» گربهای که یک دستش را در جنگ از دست داده است، «من» و ستوان بازنشستهی پلیس «سروقدم» در پی گشودن اسرار زمان به مرکز گردبادی سرشار از ماجراهای دیروز و امروز پرتاب میشویم. از کتابها، داستانها و مکانهای بیشماری میگذریم تا در تلاقی کلمات بیاساییم. از اتاقی به اتاقی و از جهانی به جهانی، تا از اعماق دنیایی آزاد و رؤیازده سر برآوریم. اما دیریست کشتی رستگاری از این بندر برگذشته و ردی از تنباکوی جویده شده بر جای نهاده است. اکنون هنگام آن رسیده و ردی از تنباکوی جویده شده بر جای نهاده است. اکنون هنگام اآن رسیده تا از دروازهی کتاب به سرزمین کلمات مجروح و شهر رؤیاها وارد شوید: اگر مثل من دختری هفت هشت ساله داشته باشید که تازه به مدرسه رفته باشد، در یک بعدازظهر…